بارون نمیاد....تو نمیای...بارون نمیاد!
دل آسمون حسابی گرفته بود امروز غروب که نگاش کردم! خوشحال شدم...فکر کردم می خواد بارون بیاد...!
چه موجود دل سنگیم.....آسمون گریه کنه ...من خوشحال شم....آسمون گریه کنه ...من یاد تمام خاطرات با تو بودنم بیفتم!
چرا نیستی....بیا دیگه....فکر می کردم زود تر از من باشی ....وقتی میام آغوش گرمت وجوده سردم رو تعبیر کنه!
کجایی عزیزم .... دلم به اندازه همه آفرینش باز واست تنگ شده!
مگه قول ندادی که تنهام نمیزاری ....! کجایی عزیزم....باز این دلواپسی.....انگار همیشگی شده....انگار شده جزئی از وجودم!
جز تو هیچکس رو ندارم...نمی دونم از کی کمک بخوام .... بیا و حالم رو خوب کن...بیا تا چشمهای نگرانم کنار وجود پر از زندگیت بباره!
ازش خواستم مواظبت باشه.....ازون که کرم رو آفرید....ازون که بارون رو آفرید.....ازون که من و تو رو آفرید !
ازش خواستم مواظب تنها دلیل و مفهوم زندگیم باشه ....ازش خواستم مواظب دوست داشتنم باشه ....ازش خواستم مواظبت باشه!
تا آسمون نباریده بیا....می خوام این دفعه آسمون نگاه کنه و خوشحال شه ....... !