بارون نمیاد....تو نمیای...بارون نمیاد!
دل آسمون حسابی گرفته بود امروز غروب که نگاش کردم! خوشحال شدم...فکر کردم می خواد بارون بیاد...!
چه موجود دل سنگیم.....آسمون گریه کنه ...من خوشحال شم....آسمون گریه کنه ...من یاد تمام خاطرات با تو بودنم بیفتم!
چرا نیستی....بیا دیگه....فکر می کردم زود تر از من باشی ....وقتی میام آغوش گرمت وجوده سردم رو تعبیر کنه!
کجایی عزیزم .... دلم به اندازه همه آفرینش باز واست تنگ شده!
مگه قول ندادی که تنهام نمیزاری ....! کجایی عزیزم....باز این دلواپسی.....انگار همیشگی شده....انگار شده جزئی از وجودم!
جز تو هیچکس رو ندارم...نمی دونم از کی کمک بخوام .... بیا و حالم رو خوب کن...بیا تا چشمهای نگرانم کنار وجود پر از زندگیت بباره!
ازش خواستم مواظبت باشه.....ازون که کرم رو آفرید....ازون که بارون رو آفرید.....ازون که من و تو رو آفرید !
ازش خواستم مواظب تنها دلیل و مفهوم زندگیم باشه ....ازش خواستم مواظب دوست داشتنم باشه ....ازش خواستم مواظبت باشه!
تا آسمون نباریده بیا....می خوام این دفعه آسمون نگاه کنه و خوشحال شه ....... !
نویسنده » ili™ili . ساعت 11:23 عصر روز چهارشنبه 87 فروردین 14
دلم باز به اندازه همه ی آفرینش تنگ شده !
باز هم دروغ ! باز هم دروغ !
دیگه لالایی نیست !
فقط دروغ که سرم رو بند کرده !
دلم رو اسیر !
نفسم رو تنگ !
زمان رو زجرآور !
فقط نمی دونم سهم مرگم کجاست !
چرا نمیاد !
نویسنده » ili™ili . ساعت 11:32 عصر روز یکشنبه 87 فروردین 11
وای تنهایی بد دردیه !
هی...بیا شلوار من رو بده... وای چه نازه.... بیا اینجا غذا رو ببر دیگه...
باز اینو اینجوری گذاشتی...!خوب خفه بشن خوبه !! خوب جدآ قیافه یکیشون رو تصور کن وقتی ....
چرا مردم ! بیچاره ها ! بیا خودت امتحان کن... من یه جورابه سالم ندارم!!!!!!!! چرا ساکت نمیشی ....
ili اگه می خوای درس کنی واسه من دوتا باشه!! باز نشین پای ....بگیر بخواب صبح بلند میشیم بقیشو.....
چرا اینقد تنهام!! الو ! کجایی تو ؟! 10 دقیقه دیگه !! باشه !
جین جین ج ! جین جین ج ! ................... هنوز خون رو چنگامه ! بدنم میلرزه میگن قتل کاره ساده ایه اگه بی ارزه !!! خیلی دوسش دارم......
هی...کجایی ! چرا باید ده دفعه صدات کنم! خوبه کاری نمی کنی !! سلام ! خوبی ؟! سلام !بابات کجاس ؟!
ili ....... همین جاس ! فککردم الان می پرسه بابات کجاس ! ......... می خوام احوالش رو بپرسم بده گوشی رو به من..... من بازم ازت سؤال دارم ............! من اینجام پسر ! مثل همیشه !
چرا صداش عوض شده !!! میشه تو خفه شی من اصلآ صداشو نمی شنوم ....... چشم ها را باید شست جوره دیگه باید دید
وای چه هوایه خوبیه! کاش می رفتم بیرون ! باید برم سرکار ! دیشب از 1:30 تا 4:30 .....!! چقد دلم واسه یکی تنگ شده !
میشه اینقدر محکم نزنینشون زمین !!! از رو پام بلند شو!درد می کنه ! ili
کی بم گف ili ؟! هی تو کی هستی ! با توام !
چرا تنهام میزاری
نویسنده » ili™ili . ساعت 4:13 عصر روز یکشنبه 87 فروردین 11
....::استنلی، دستات رو می دی به من ؟!
::...بیا! دستام مال تو !
...::استنلی،غذات رو با من قسمت می کنی ؟!
::...بیا همه ی غذام مال تو !
...::استنلی،می تونم پیانو رو واسه چند روز تمرین بگیرم ؟!
::...پیانومم هم باشه واسه تو !
...::استنلی،میشه چتر رو بردارم ! آخه شاید بارون بیاد !
::...چترم هم واسه تو !!
...::استنلی!!!!!
::...حالا بیا پیشم !بیا اینجا عزیزم !
...::نه استنلی ! می خوام برم ! واسه همیشه پسر !
::...بری ؟! نمی فهمم آخه چرا ؟! هر چی داشتم که ... بیا اینجا ! تو زیادی سخت می گیری !
...::نه استنلی ! من به دستات!غذات!پیانوت!حتی چترت هیچ احتیاجی نداشتم پسر ! هیچ احتیاجی !
::...نمی فهمم ! خوب بگو چی می خوای تا بهت بدمش ؟!
...::هیچی استنلی ! تو نمی تونی بفهمی اون چیه ! اون یه تیکه چوب یا یه مشت فلز نیست !
::...چی داری می گی ؟! من می خوام هرچی می خوای داشته باشی ! هیچ وقت ناراحت نباشی !
...::اشتباه کردی استنلی ! من دستات رو بی حسّ گرماشون نمی خوام ! بدون فهمیدن لذت تقسیم،غذای تو رو نمی خوام ! پیانو رو نمی خوام وقتی نمیشه نت زندگی رو باهم تفسیر کنیم ! من حتی چترت رو هم نمی خوام ! وقتی حتی یه بار لذت خیس شدن زیر بارون رو با هم تجربه نکردیم !!
خداحافظ استنلی !!
.............................................................داشتم یه دوست پیدا می کردم !!!!
دوستم میشی ؟!؟!؟
نویسنده » ili™ili . ساعت 11:30 عصر روز جمعه 87 فروردین 9